خاطرات عمره دانشجویی - دیوانه دل
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیوانه دل

(5)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش

دوشنبه 86 تیر 4 ساعت 12:51 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا ایتها الصدیقه الشهیده ، فاطمه الزهراء

(5)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش (از ابتدا)

تمامی این نوشته ها را از روی دفتر خاطراتم بر صفحات وبلاگ منتقل کرده ام.

این خاطرات مربوط به تیرو مرداد 1382 می باشد.زمانی که ترم چهارم دانشجویی را به پایان رسانده بودم.

نه اینکه در این خاطرات هر مطلبی که نوشته شده است  باعث شود که فکر کنید که مثلا چقدر طرف عبادت کرده، نه، اصلا اینطور نیست، بلکه هر کسی که به سفرهای  معنوی مخصوصا حج و زیارت مدینه منوره میرود اصل هدف عبادت خداست ،بنابراین این مطالبی که نوشته میشود اگر یک مقداری عبادی هست به همین دلیل هست وگرنه حج و زیارت و عباداتی که باید باشد همراه با معرفت  کجا و عبادات امسال من کجا .... 

دوشنبه 31/4/1382

بسم الله الرحمن الرحیم

 

امروز صبح رفتیم  حرم .بعد با مهناز رفتیم بازار چادر عربی و دشداشه گرفتم و بعد نماز توی حرم و ناهار .الان هم می خوام برم جلسه و فردا عصر هم داریم میریم مکه انشالله.

بعد از جلسه رفتم نمازعشاء .یعنی اول رفتم یعنی اول رفتم از مغازه زیر هتل 2تا چادر که مامان سفارش کرده بودن خریدم ،بعد نماز عشاء مسجد النبی بعد هم بقیع و وداع .

 با مریم و لیلا قرار گذاشته بودیم بالای پله ها ساعت 20:40 .من کتاب دعای لیلا رو گرفتم مال خودم هتل بود و رفتم واسه خودم رو به قبله کنار پنجره های بقیع وایستادم و بعد از سلام دادن شروع کردم به خوندن دعای توسل .

بعد چند دقیقه ای فقط همینطور به قبر امامها نگاه میکردم و فکر می کردم

 

عجب غربتی

 عجب سکوتی

  عجب شبهایی داره بقیع

 عجب آسمونی داره بقیع 

 عجب آسمون بی ستاره و  تیره و غبار آلودی داره بقیع

 

 با وجود هوای لطیف و سبک مدینه بغض آنچنان گلویم را می فشرد که انگار در آلوده ترین منطقه تهران هستم .

بعد از مدتی دعا و ....یک خانمی اومد ایستاد کنارم و واکمنش رو روشن کرد در مورد بقیع می خوند یک مداحی همراه با فلوت .

عجیب زیبا بود و دل را آتش می زد.

...........

وقتش بود .وقت رفتن. وداع کوتاهی کردم و رفتم .

رفتم اونطرف تر و دیدم یک سری خانم چسبیدند به پنجره های بقیع و دارن دعای توسل می خونند.منم از خدا خواسته صدام رو بلند کردم و باهاشون خوندم ....آخه اونجا نمیگذارند جیک کسی در بیاد.

 

تمام که شد اذان نماز عشاء آخراش بود که داشت می گفت ، شرطه ها هم اومده بودند و می گفتند خلاص یعنی برید وقت تمامه .رفتم سر قرار یه کم دیگه سر پله وایستادم و به بقیع نگاه کردیم و بعد هم آمدیم پایین .آمدیم هتل شام و ساکمون رو هم جمع کردیم و الان دارم می نویسم ....

لیلا هم داره مقنعه احرامش رو درست میکنه من ظهر درستش کردم یعنی بالاش رو دوختم.

 

خدایا حجم رو قبول کن و کمکم کن درست انجامش بدم ،خودت گفتی : ادعونی استجب لکم  

منم تا تونستم و هر جور بلد بودم و خودت بهم یاد دادی خوندمت .خدایا بازم شکرت که زیارت همچین جایی رو نصیبم کردی.

 

یــا علی ع  حیـــــــــــــــــــــــدر مـدد

 



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    (4)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش

    شنبه 85 بهمن 28 ساعت 4:21 عصر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    السلام علیک یا ایتها الصدیقه الشهیده

    (4)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش

    یکشنبه 29/4/1382

    امروز صبح رفتیم زیارت دوره ، اول رفتیم کوه احد که محل جنگ احد می باشد.

    قبرستان شهدای احد هم در همانجا واقع بود.روی کوه احد عکس انداختم ....

    پاورقی:در زمان جنگ احد هنگامی که حضرت حمزه سید الشهدا ،عموی پیامبر ص توسط غلام هند جگر خوار، خواهر ابوسفیان، به شهادت رسید ،پس از جنگ هنگامی که عمه پیامبر اکرم ص (الهی همه عالم فدای یک تار موی پیامبر ص بشه) خواستند جنازه مطهر برادرشون حمزه را ببینند ،حضرت پیامبر ص روی جنازه عمو پارچه ای انداختند تا عمه بزرگوارشان جراحات وارده و شکافته شدن بدن و غیره را نببینند .....حالا بیاین بریم کربلا ،عصر عاشورا .....خدایا این قوم با دل خواهر امام حسین علیه السلام چه کردند؟یاد یک دختر سه ساله و سر بابا هم اینجا خالیه..... عاشقه مولا حسینی اگه خودت خوندی ،خودت گریه کردی ..........فدای مظلومیتت یا حسین (ع)

    بعد رفتیم مساجد سبعه .

    مساجد حضرت امام علی ع ،حضرت زهرا س،سلمان،ابوبکر،عمرو مسجد فتح...

    در 3 مسجد اول نماز خواندیم.مسجد حضرت زهرا س درش را بتون گرفته اند و مردم و شیعیان پشت در توی پیاده رو نماز تحیت و حاجت می خوانندو مسجدامام علی ع را دور تا دور نرده کشیده اند و حتی به آن نزدیک هم نمی توان شد.تحیت هر دو را در پیاده رو خواندیم.

    مسجد فتح هم بود که آنجا هم نماز خواندیم.

    بعد رفتیم مسجد ذو قبلتین و بعد هم مسجد قبا.

    بعد هم برگشتیم هتل ،نماز و ناهار و بعد هم حرم.

    ریز نو یس:

    مساجد سبعه: که تعدادشان کمتر از 7 تاست اما به مساجد سبعه معروف است.بعد از پیامبر ص در محل جنگ احزاب بنا گردیده است.مساجد :(مساجد حضرت امام علی ع ،حضرت فتطمه زهرا س،جناب سلمان ، مسجد فتح ،ابوبکر و عمر)

    مسجد ذو قبلتین:در این مسجد بود که قبله تغییر یافت و مومنین که به طرف قبله مسجد الاقصی نماز می خواندند ،موظف شدند از آن پس به سمت کعبه نماز بگزارند.

    مسجد مباهله:در محل این مسجد پیامبر ص همراه با اهل بیت عصمت و طهارت برای مباهله با نصاری نجران آمدند.

    مسجد قبا:اولین مسجدی که بر اساس تقوا ،توسط پیامبر اکرم ص در مدینه ساخته شد،مسجد قبا بود.

     

    دوشنبه 30/4/1382

    امروز صبح رفتیم مسجد مناهله .اما درش بسته بود .بعدا نماز تحیتش را خواندم.

    مسجد مناهله همان مکان و مسجدی هست که پیامبرص با حضرت زهرا س وحسینین ع و حضرت امام علی ع با یهودیان روبرو شدند و قرار شد هر دو گروه قسم بخورند و نفرین کنند تا حقانیت گروه حق از طرف خدا معلوم شود و وقتی سران یهودیان و زنان و مردانشان چهراهای نورانی آل عبا را دیدند جا زدند و ادامه ندادند چون هلاکت خود را قطعی می دانستند...

    خیلی خسته بودم ، دیگه حرم نرفتم،تا ساعت 11 خوابیدم.

    بعد از ظهر هم فکر کنم رفتم حرم.

    امروز عصر رفتیم مزرعه شیعیان مدینه واقع در جنوب غربی مدینه.

    هنوز درختها و نخل هایی که حضرت امام علی ع با دستان مبارکشان کاشته وآبیاری کرده اند،پس از قرنها سبزو جاودانه اند و متعلقند به شیعیان غریب مدینه....غریب همچون مولایشان علی ع.

    شیعیان مدینه اجازه هیچ فعالیتی که منجر به پیشرفت اقتصادیشان گردد ندارند.حق مغازه زدن و غیره ...هیچ...

    اکثرا از نظر مالی تنگدستند ودر جنوب غربی مدینه ساکن اند.

    اگر رفتید مدینه برایشان مفاتیح ببرید به عنوان هدیه و مهر و تسبیح حضرت امام حسین ع ...

    خدا شاهده که پامون رو توی مزرعه که گذاشتیم و توی مسجد و محل، روحمان تازه شد.

    مثل خودمان وضو می گرفتند ،نماز مغرب و عشا رو در مسجد پشت سر شیخشان خواندیم ،هر دو را با هم ....خدایی صفایی داشت...

    بعد از چند روز جدایی و بین غریبه ها و بعضا عده از دشمن ها بودن، حس می کردم دوباره با آشنا ها و هم وطنانم هستم...

    اصلا چهره های شیعیان مدینه ،چهره های متفاوتی بود.نورانی و پر از عشق و مهر مولا علی ع .

    تا نروید و نبینید به عمق سخن پی نخواهید برد.

    با لیلا بعد از نماز به کتابخانه شان رفتیم و با چند تا از بچه ها هم عکس انداختیم...

    (اگر اسکنر دردسترسم بود حتما عکس مزرعه و شیخ شیعیان و نمایی از مسجد و شیعیان رو در وبلاگ می گذاشتم.)

    امشب هم رفتیم پشت بقیع، یک گروه دانش آموزی پسر آمده بودند روز آخرشان بود و داشتند می رفتند مکه.مداحشون خیلی قشنگ می خواند.

    ما هم نشستیم و گوش کردیم.بعد از اتمام مراسمشان یک سری از آنها شکلات پخش می کردند. امشب دیر به هتل رفتیم و ساعت 1:30 خوابیدیم.

     

    توجه: اگر شیعه امام علی ع هستی ، یا علی ع از زبونت نیفتد.

    ملت مولامون خیلی غریبه .

    به ایران نگاه نکنید که این همه شیعه دارد ،پاتون رو که از ایران بگذارید بیرون تازه می فهمید غربت آقا چی بوده که سر توی چاه می کردند.

    آقا ،خانم ،توی شهری زندگی کنی ،مردمش سلامت نمیکنند ،نکنند....... اما جواب سلامت رو هم ندهند.

    تو رو خدا یک کم به این موضوع فکر کنید .خودتون رو بگذارید جای مولا یک لحظه،اگر از قصه بمیریم هم کمه به خدا...........دیگه قضیه مدینه و کوچه رو نمیگم که براش مردن کمه ، همین که قلبت سنگین باشه و ذره ذره بسوزی شاید مرهمی شد برات.خدا لعنتشون کنه ....

    چرا میگید صبر ایوب.....از این به بعد بگید صبر علی ع

    به خدا اجحافه ....از این به بعد بگید صبر علی ع....بعضی وقتها هم بگید صبر مهدی عج

    به خدا مولامون غریب بود ،خودمون هم غریبیم ، ما که مهم نیستیم اما، مهدی فاطمه س هم خیلی غریبه .......امان از غربت.

    دعا برای فرج .......

    اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب العصر و الزمان ارواحنا الفداه

    الهی امین

    التماس دعا.....یا علی ع حیـــــــــــــدر مدد

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    (3)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش

    جمعه 85 بهمن 27 ساعت 12:33 عصر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    السلام علیک یا ایتها الصدیقه الشهیده

     

    (3)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش

    جمعه 27/4/1382

    امروز صبح به حرم پیامبرص رفتیم.یعنی اول نماز صبح را در مسجد النبی ص خواندیم و بعد صبحانه در هتل ودوباره رفتیم حرم. اما چون امروز بچه ها طولش دادند و دیر حاضر شدند و از آن طرف هم نماز جمعه بود،فقط نیم ساعت اتونستم در محل اصحاب صفه نماز بخوانم..

    نمازی که در این محل وارداست گفته شده ، خوب است که 4 تا دو رکعت هدیه به 4 فرشته مقرب (عزراییل و میکاییل و اسرافیل و جبراییل) خوانده شو.د


    و 2 رکعت هم هدیه به اصحاب صفه :(اصحاب پیامبرص که از مکه به مدینه هجرت کردند به دلیل آزار و اذیتی که مشرکین مکه به آنها می رساندند و چون در مدینه جا و مکانی نداشتند در سکویی نزدیک مسجد النبی ص ساکن شدند که اکنون نیز قسمتی از مسجد النبی ص است و به سکوی اصحاب صفه معروف است.)

    بعدش بچه ها رو گم کردم و رفتم و پشت بقیع ،اول پشت درب اصلی زیارتنامه حضرت زهرا س و چهار امام معصوم سلام الله علیهم اجمعین را خواندم و بعد همانجا پشت در نشستم و شروع به صحبت با امام هایم کردم و بعد هم واکمنم را روشن کردم و برای خودم به هق هق افتادم....آنقدر که سرم درد گرفته بود.اما با صدای آرام ،اینجا باید آرام گریه کنی ،هق هق آرام،حتی گریه شیعیان علی ع و فاطمه س نیز ممنوع است از همان زمان که به گریه های حضرت فاطمه زهرا س خرده گرفتند ....

    مثل بچه هایی شده بودم که از مادرشان چیزی می خواهند خیلی برایشان مهم است،در عین حال نمی دانند می دهد یا نه ...

    اما من حس میکردم که خانم حواسشان به ما هست اما باز هم من بیشتر می خواهم...

    بعدش بلند شدم از روی نقشه قبرستان بقیع ،همه قبر ها رو پیدا کردم و یکی یکی زیارتنامه هایشان رو خواندم.حدود 1:30 ساعت طول کشید.

    قبور امام ها و حضرت عباس عموی پیامبر ص و فاطمه بنت اسد س مادر امام علی ع یک طرف.....دختران پیامبر ص یک طرف و جلوتر همسران پیامبر ص و در آخر امام البنین س ،همسر امام علی ع و مادر حضرت عباس ع و عاتکه و صفیه عمه ای پیامبر در طرف دیگر...

    و البته برادران امام علی ع و ابراهیم فرزند پیامبر ص و ... همه در قبرستان بقیع هستند.

     

    عاتکه ،  صفیه ، ام البنین (س) 

     

    نمایی کلی از قسمتی از قبرستان  بقیع

     

    ماجرای ابرهیم فرزند رسول خدا ص را شنیده ای؟

    روزی حضرت امام حسین ع و فرزند گرامی رسول خدا ص ،ابراهیم بر روی زانوهای پیامبر بوده اند که از طرف خدا از پیامبر ص خواسته شد بین آن دو یکی را انتخاب کند و دیگری در تقدیر است که از این دنیا رخت بر بندد. پیامبر اکرم ص ،غم فاطمه س را نمی تواند ببیند،بنابراین ابراهیم رفت ...

    حضرت امام حسین علیه السلام را از خدا خواستند.......و کربلای حسینی اش دین محمدی ص را تا ابد زنده نگه داشت. .

    جدا عجب حالی داشتم.

    بعد هم که تمام شد ،ایستادم به نماز زیارت حضرت فاطمه س و امامان معصوم ع ،اما هر کسی که رد میشد میگفت: اینجا نماز نخوانید.

    پرسیدم گفتند چون سنی ها بد میدانند نماز خواندن پشت بقیع را، باید توی حرم و مسجد النبی ص نماز های وارده را بخوانید..

    بقیع، دل را آتش می زند...

    بقیع، دل را آرام آرام می سوازند .....دل چو سوزد خانه دلبر شود

    عجب غربت و غریبی دارد .

    یک مشت خاک ساکت تنها

    آسمان بالای سرش هنوز غمگین است.

    آسمانش غبار آلود است.

    ته رنگش قرمز و نیلی است.

    سکوت،سکوت،سکوت.

    همه اش غربت،غربت ،غربت.

    اینها را با چشم دیدم ،حقیقت داشت.

    ای خاک بقیع حرف بزن،سکوت بس است ،سکوت مکن.

    از بیت الاحزان فاطمه س سخنی بگو....وای وای.......

    بغض آنچنان گلویم را تا شب گرفته بود که شام نتوانستم بخورم.

    فقط به خاطر بقیع مدینه.

    بعد از بقیع برگشتم هتل برای صرف ناهار ....

    رفتم پایین با دختر عمه ام تماس گرفتم .او با کاروان دانشجویی دانشگاهشان دو روز زودتر از من به مدینه آمده بود.خواستم تماس بگیرم که تازه دوستانم رسیدند.

    پس از آن رفتیم خرید .این خرید واقعا سخت و مسخره است.کمرم داشت می شکست.چیزی هم نتوانستم بخرم.فقط 2 تا ساعت ، 1 چفیه و 7 تسبیح.

    (در روایت است که زایر خانه خدا اگر حتی شده برای خانواده خود و دوستان ریگ های بیابان را به سوغات بیاورد ،سوغاتی سفر حج ثواب فراوان دارد.)

    شنبه 28/4/1382

    امروز صبح ساعت 3:45 بیدار شدم .نماز را رفتیم حرم یعنی مسجد النبی ص خواندیم و الان هم برگشتم که صبحانه را بخوریم.و دوباره به حرم برویم .اما ایندفعه انشالله ساعت 7:30 حرم هستیم.

    ادامه خاطرات امروز، در دفتر خاطراتم ثبت نشده ....

    ر یز نو یس : هر روز بعد از ظهر، جلسه داشتیم که توسط روحانی محترم کاروان برگزار می شد و مسایل اخلاقی و دینی مطرح می شد و مسایلی هم در مورد خودشهر های مقدس مکه ومدینه و مطالبی در مورد انجام اعمال عمره مفرده.

    ادامه در پست بعدی انشالله ...التماس دعا ....یا علی ع غریب مدینه، مدد




  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    (2)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش

    چهارشنبه 85 بهمن 25 ساعت 2:39 عصر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    (2)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش

    پنج شنبه 26/4/1382

    برای نماز صبح ساعت 3:45 بلند شدم ،لیلا را هم خواستم صدا کنم که دیدم خودش بیدار شده .رفتم اتاق روبرو در زدم، دیدم نیلوفر اینها هم بیدار شدند.خلاصه همه با هم رفتیم مسجد النبی ص .نماز صبح رو به جماعت خواندیم و رفتیم پشت بقیع ،اما بازهم پایین پله ها !

    ایندفعه چرا خدا ...؟؟؟؟؟؟؟

    آخه بعد از نماز 2 ساعت فقط آقایون می توانند بروند و خانم ها اجازه ندارند از پله ها بروند بالا.

    درهای بقیع را باز می کنند و میت هم دفن میکنند، البته یک میت هم داشتند دفن می کردند.

    با بچه ها پایین پله ها نشستیم و روحانی کاروان شروع به دعا خواندن کرد.

    اما من از فرط خستگی فقط می توانستم سرم رو با دستم نگه دارم .

    به دوستانم گفتم بچه ها من می خواهم بروم هتل و استراحت کنم.مریم هم مثل من بود و با هم رفتیم. اما اون 2 تا دوستمون ماندند که البته بعد هم راه رو گم کرده بودند و ظاهرا 45 دقیقه دنبال هتل می گشتند.

    آمدم هتل و 2 ساعت خوابیدم .بعد صبحانه خوردم و وضو گرفتم و با بچه ها ساعت 8 رفتیم حرم.

    این عربها همیشه جاهل اند. طوری که اگر اسلام از عربستان ظهور نمی کرد هنوز هم دخترانشان را زنده به گور می کردند و هیچ کسی هم نبود که بگوید بای ذنب قتلت !

    خلاصه فقط از ساعت 7:30 تا 11 خانوم ها می توانند وارد مسجد شوند یعنی اون قسمت حرم پیامبر ص و خانه حضرت زهرا س . این تقسیم بندی نا عادلانشون واقعا مسخره است.

    تازه قسمت منبر پیامبر ص و ستون توبه هم توی قسمت مردونه هست و فقط یک تیکه اش رو میتوانستیم زیارت کنیم.همینجا از خدا می خواهم امام زمان عج زودتر ظهور کنند و عدالت واقعی را برقرار کنند در همه جا و در همه موارد.

    با خانم هایی که انجا مسوول بودند انگلیسی صحبت کردم و ازآنها در مورد حرم همه چیز رو البته در حدی که می دانستند پرسیدم. بیشتر می خواستم ببینم نظر اینها چطوری است. فقط می گفتند اتاق خالیه اینجا ،در اشاره به خانه مطهر پیامبر اعظم ص ،اعتقاداتشون بود دیگه ،حالا بحثی روی این قسمت ندارم الان.

    خانه پیامبر ص، خانه حضرت زهرا س ،ستون توبه ،منبرو محراب و روضه ....

    روضه همانجایی است که پیامبر در موردش فرمودند:من بین بیتی و منبری روضه من ریاض الجنه...............بین خانه و منبرم باغی است از باغهای بهشت.

    که بعد ها از امام های دیگر روایت شده که ممکن است خانم حضرت زهرا س در این مکان به خاک سپرده شده باشند.

    تازه در زمانی که برای زیارت خانم ها تعیین کرده اند به جز قسمتی از حرم پیامبر ص و خانه حضرت زهراس و سکوی اصحاب صفه، بقیه همه در قسمت مردانه است.

    نماز و دعا در روضه مطهره ثواب دارد و روایت داریم که مستجاب میشه دعاها .انشالله

    قسمت اصلیش که پشت پرده در قسمت مردونه بود و فقط یک تیکش توی قسمت خانم ها بود ،اندازه یک نفر که به نماز بایستد البته یک ردیف یک نفره.انجا برای هر کسی که به نظرم میرسید نماز حاجت خواندم و دعا کردم.

    اما به هر حال من فکر میکنم این باغ اینقدر بزرگ هست که از لج این عربها از زیر پرده رد شود و به خانم ها فیضش برسد که مطمینا انشالله می رسد........

    بعدم که امدند ما را بیرون کردند و به ان قسمت مسجد که برای خانم هاست رفتیم. که از حرم دوراست فقط مسجد است.

    به خواندن قرآن مشغول شدم تا اینکه اذان ظهر را گفتند و نماز خواندیم.

    بعد هم آمدیم هتل ناهار و فعلا تا همینجا.....

    امشب رفتیم پشت قبرستان بقیع برای دعای کمیل.البته گفته بودند نروید برنامه نیست .اما ما تصمیم گرفتیم برویم و خودمان دعا را بخوانیم.(عربها اجازه تجمع ایرانیان را به خصوص نمی دهند مخصوصا پشت بقیع.)

    اما وقتی رسیدیم یک مداحی به نام آقای خاکسار بود و یک عالمه جمعیت .ما هم نشستیم و تازه شروع شد.

    وای خدای من! عجب دعای کمیلی بود پشت بقیع ..پایین پله ها ...شب و سکوت و .....روضه حضرت زهراس .

    جای همه خالی .محشر بود.هرگز این شب را فراموش نخواهم کرد.

    ادامه در پست بعدی انشالله

    التماس دعا

    یا علی حیـــــــــــــــــــــــــــــدر ع مددی

     



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]

    (1)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش

    سه شنبه 85 بهمن 24 ساعت 9:47 عصر

    بسم الله الرحمن الرحیم

    (1)خاطرات عمره دانشجویی-دخترونش

    تمامی این نوشته ها را از روی دفتر خاطراتم بر صفحات وبلاگ منتقل کرده ام.

    این خاطرات مربوط به تیرو مرداد 1382 می باشد.زمانی که ترم چهارم دانشجویی را به پایان رسانده بودم.

    چهارشنبه 25/4/1382

    امروز صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم.ساکم را بسته بودم و همه وسایلم حاضر و آماده بود.خانواده هم آماده شده بودند و همه با هم به سمت فرودگاه مهرآباد حرکت کردیم.

    لحظه خداحافظی نزدیکتر می شد و من دلشوره عجیبی داشتم.کلی با خودم کلنجار رفتم که گریه نکنم و آخر هم موفق شدم.

    با پدر و مادرم خداحافظی کردم و بعد هم خواهر و برادرها...با هر کدوم 20 بار خداحافظی کردم .طوری شده بود که اطرافیان نگاهشان از ما برداشته نمی شد.

    بعد از تمام شدن خداحافظی ها رفتم به طرف سالن دوم ،برادرم فیلم می گرفت و من هم بدم نمی آمد و هی برای دوربین دست تکان میدادم.از پله ها بالا رفتم و از پشت شیشه به برادرم نگاه می کردم ،تا آنکه دیگر آنقدر دور شدم که آنها را نمی دیدم.

    ساعت 10:30 صبح است و من همچنان با همسفریهایم و در واقع هم دانشگاهی هایم در سالن انتظار نشسته ایم.

    ساعت 12:15 ظهر است و هواپیما در حال بلند شدن از باند فرودگاه است.

    ساعت 1:30 به وقت عربستان و 3 به وقت تهران است که ما وارد فرودگاه جده شدیم.

    وضو گرفتیم .نماز را خواندیم، سوار اتوبوس ها شدیم و حال راهی مدینه هستیم.

    عربستان جدا همانگونه است که تصورش را می کردم.

    فقط صحرا و کوه و بیابان و شن و تپه و ماسه.

    اما زیباست. من خوشم می اید.در آن کلی حرف نهفته است.توی همین بیابان های برهوت کلی زیبایی را میتوان پیدا کرد.

    خلاصه هر چه گشتم خورشیدرا پیدا نکردم.

    اصلا اینجا انگار آسمونش هم یه جور دیگه است.

    ساعت 6 بعد از ظهر است و اتوبوس ها در استراحتگاه ساسکو توقف کرده اند.

    وای خدای من آخه الان چه وقت شام خوردن است.نماز را خواندیم دوباره سوار شدیم و دیگر کمتر از دو ساعت تا مدینه مانده است.

    یکی از بچه ها کاستی را به روحانی کاروان داد و او هم به راننده.

    آی مردم ، آی مردم علی ع ، از دنیا تو ن سیره

    آی مردم ،آی مردم علی ع ، بی زهرا س میمیره ...

    صدای گریه بچه ها بلند شده و من همچنان مات و مبهوتم.

    و در راه مدینه...

    بلند شدم کاستی را دست به دست چرخاندیم و به روحانی رساندیم.حالا صدای نوارخودم را میشنوم.

    مادر خوب و مهربون .....غمها رو از چشام بخون

    من التماست میکنم .....یه شب دیگه پیشم بمون

    و باز هم صدای گریه بچه ها ، اما من ....

    وارد شهر مدینه شدیم.ساعت حدود 9:30 می باشد.گلدسته های حرم پیامبر صلی الله علیه واله را میبینم.

    وایسا بشمارم.1_2_3_4_5_6....بله 6 تاست.اتوبوس نگه داشت.

    اولین کسی که پباده شد من هستم.خدای من عجب ذوقی در دلم هست.وارد هتل شدیم.

    تلویزیون های هتل جابه جای مختلف حرم مطهر را نشان میدهد و همرا با آن زمزمه میکند....مدینه شهر پیغمبر ص....

    باز هم بعضی از بچه ها گریه می کنند و من همچنان به تماشا ایستاده ام.

    هتل تا مسجد النبی ص 2 خیابان بیشتر فاصله نداشت و پیاده تا حیاط شاید حدود 5 دقیقه میشد.

    به اتاقها رفتیم.من و لیلا یک اتاق و مریم و نیلوفر هم ،هم اتاقی شدند.

    غسل زیارت ،وضو .من لیلا نیلوفر و مریم ، به طرف حرم پیامبر ص حرکت کردیم.

    وارد حیات مسجد النبی که شدم (در حرم پیامبرص که گفتند بسته است) ازحیاط مثل این بچه های بی ادب پس از سلام دادن به رسول الله ص آنهم به حالت دو تقریبا دنبال بقیع می گشتم.هر کس را میدیدم میگفتم ببخشید ،حاج آقا حاج خانوم ،بقیع کجاست؟

    آنقدر تند تند راه رفتم که نیلوفرو مریم عقب ماندند. من ولیلا همراه هم به طرف بقیع می دویدیم.همچین که رسیدم و آخرین سوال را پرسیدم آنچنان توی ذوقم خورد ،تازه فهمیدم دارم چیکار میکنم.برای رفتن به پشت پنجره ها باید از دو ردیف پله بالا رفت که شبها درش رو می بندند و خلاصه اون موقع ساعت 11:30 بود و در هم بسته .از همانجا زیارت مختصری کردیم.گروه گروه ایرانیهای عاشق پشت بقیع پایین پله هانشسته بودند و هر گروهی یک مداح داشت.خلاصه اون شب با لیلا برگشتیم به هتل.

    ادامه انشالله در پست بعدی

    التماس دعا

    یا علی ع مددی

      



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : در آرزوی شهادت : دلارام | نظر شما [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    شهادت را امیدی بود روزی...
    [عناوین آرشیوشده]